مشخصات فردی و زندگینامه
نام:احمد
نام خانوادگی:محسنی گرکانی
شهرت:محسنی گرکانی
پست الکترونیک:gorgani@majleskhobregan.com
تخصص ها:فقه و اصول ، فلسفه ، حقوق

زندگی نامه

اين جانب در سال 1305 شمسى برابر با سال 1344 قمرى در گركان ـ نزديك آشتيان ـ متولد شدم.
پدرم على اصغر به شغل كشاورزى و باغ دارى، اشتغال داشت. وى از خانواده مذهبى و ريشه دار بود. جدّم معروف به نايب حسين، رئيس قبيله و فاميلِ محسنى بود. جدّ اعلايم مرحوم حاج محمد از شخصيّت هاى شجاع، با ايمان و مدافع حقوق مظلومان بوده و مصداق آيه شريفه «و أمددناكم بأموال و بنين» به شمارمى رفت. مرحوم مادرم زنى پاك دامن و مدير و از فاميل سرشناس مهدوى در گركان بوده است.
دوران كودكى و نوجوانى را در آغوش پر مهر و محبّت والدين در گركان سپرى كردم.
وضعيّت و موقعيّت خانوادگى نسبتاً آبرومندى داشتيم، اگر اختلافى در محلّ رخ مى داد يادم هست پدرم را به عنوان مصلح قرار مى دادند و طرفين دعوا به داورى پدرم اختلافشان را خاتمه مى دادند. مرحوم پدرم نقش به سزايى در روحانى شدن بنده داشت. وى اصولاً به روحانيان منطقه علاقه زيادى داشت.

دوران تحصيل


تحصيلات ابتدايى را نخست در زادگاهم (گركان) آغاز كردم و با علاقه زياد مراحل تحصيلى را گذراندم و به دريافت گواهى نامه موفق شدم. در تمام مراحل درسى از شاگردان ممتاز بودم و در نمرات درسى و زيبايىِ خطّ، فوق العاده مورد تشويق قرار مى گرفتم. به ياد دارم رئيس كلّ معارف آن زمان از اراك براى سركشى به مدارس منطقه آمده بود، وارد مدرسه ما شد و در كلاس درس ما حضور يافت و مرا براى امتحان احضار كرد. پس از يك آزمون ارتجالى، موفق به كسب جايزه از ايشان شدم كه در آن حال و هواى نوجوانى براى من شادى آفرين و افتخار آميز بود.

دروس و مواد درسى


پس از دريافت مدرك كلاسيك كه در آن زمان بسيار به آن اهمّيّت مى دادند به مناسبتى كه مادر بزرگم و خاله ام در خمين ساكن بودند، چندين ماه در آن جا به سر بردم و در همان زمان با حجج اسلام آقايان: رضوانى، مسعودى و جلالى آشنا شدم و اين در حالى بود كه هنوز آن ها و بنده طلبه نشده بوديم.
پس از مراجعت از خمين ناخودآگاه ذوق و نشاط علوم حوزوى در من پيدا شد. گفتنى است پس از اظهار علاقه به دروس حوزوى مرحوم پدرم مرا بسيار تشويق كرد. سخنان و كلمات مشوّقانه و تحسين برانگيز ايشان آن چنان در من اثر كرد كه علاقه من مضاعف شد. تقريباً هفده سال داشتم كه وارد حوزه علميّه آشتيان شدم. در آن زمان مدرسه علميّه زير نظر حضرت آية اللّه دانش آشتيانى بود. مقدّمات را خواندم و از آن جا به حوزه علميّه اراك رفتم. در آن زمان مرحوم آية اللّه آقاى كاظم گلپايگانى و آقا ميرزا فضل اللّه نصير الاسلامى مدرسه حاج محمد ابراهيم را اداره مى كردند. از محضر اساتيد وقت استفاده كردم و درس شرح لمعه را نزد مرحوم آقا ميرزا فضل اللّه نصير الاسلامى با چند نفر از طلبه هاى آن زمان خوانديم؛ از جمله جناب عالم وارسته آقاى صلواتى اراكى بود كه شرح لمعه را با هم مباحثه مى كرديم. دوران بسيار خوبى بود، فارغ البال با نشاط فراوان، فقط فكر و انديشه علمى برما حاكم بود نه چيز ديگر.
در سال 1325 شمسى به حوزه مباركه علميّه قم مشرّف شدم؛ يعنى زمانى بود كه حوزه قم با تشريف فرمايى مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى رونق گرفت و پيش رفت چشمگيرى كرد. از سوى معظّم له اساتيدى مانند مرحوم آية اللّه محقق داماد، مرحوم آية اللّه فاضل لنكرانى و آية اللّه حاج شيخ محمد على كرمانى معيّن شدند تا از طلّاب امتحان بگيرند. در جلسه امتحان شركت كردم و قبول شدم و پس از قبولى در امتحان از شهريّه نيز برخوردار شدم. مدتى از محضر درس استاد فرزانه زاهد، مرحوم حاج شيخ عبدالجواد اصفهانى، حاج شيخ عبدالرزاق قائينى و آقاى مجاهدى تبريزى و سپس در درس خارج فقه مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى قدّس سرّه شركت نمودم. هم زمان و پس از ايشان از محضر فقهاى نام دار و اساتيد بزرگوارى چون: حضرت امام، آية اللّه گلپايگانى و آية اللّه داماد استفاده فراوانى بردم و علم كلام و حكمت و فلسفه را نزد استاد بزرگوار آقاى لاكانى و مرحوم حاج شيخ مهدى مازندرانى و مرحوم حاج آقا رضا صدررحمهم الله فراگرفتم. از محضر استاد علّامه طباطبائى قدّس سرّه بهره زيادى در تفسير بردم به گونه اى كه در درس تفسير الميزان هميشه حاضر مى شدم.
علوم حوزوى متداول را بر ساير چيزها مقدّم مى دانستم. آرى، علاوه بر علومِ پايه (فقه، اصول، تفسير، حديث ، كلام، منطق و فلسفه) به علم اخلاق هم كه كم تر از علوم پايه اهمّيّت ندارد، تمايل زيادى داشتم به گونه اى كه در درس اخلاق استاد متخلّق به اخلاق اسلامى، مرحوم حاج آقا حسين قمى ـ كه شب هاى جمعه در منزلش تشكيل مى شد ـ شركت مى كردم. و نيز در درس اخلاق استاد بزرگوار مرحوم حاج شيخ عبّاس تهرانى روزهاى جمعه در مدرسه حجّتيّه حاضر مى شدم.
در خلال بحث هاى متداول، اگر فرصت اضافى داشتم به دروس جديد و يادگيرى زبان انگليسى مى پرداختم.
در سال 1331شمسى سفرى به اعتاب مقدّسه داشتم، پس از زيارت دوره، مدتى در نجف اشرف از جلسه درس مرحوم آية اللّه العظمى حكيم، خوئى و شاهرودى استفاده كردم و برخى مراجع بزرگوار اجازاتى كتبى به حقير مرحمت فرمودند. مجموعاً سى سال از محضر اساتيد عظيم الشّأن بهره مند شدم. پس از پيروزى انقلاب به حكم وظيفه در دانشگاه هاى صدا و سيما، آزاد و تربيت مدرّس تدريس كردم.

دوستان و معاشران هم درس


طبعاً يك طلبه وقتى در جلسات درس شركت مى كند مطابق ذوق و سليقه خويش، دوستان و هم مباحثه هايى هم پيدا مى كند. بنده نيز هم مباحثه هايى داشتم كه عبارت اند از: حضرات آيات صلواتى، حاج آقا مهدى يثربى كاشانى، حاج آقا مهدى حائرى تهرانى، حاج آقا محمد عمّانى همدانى، حاج آقا واحدى ـ كه فعلاً در سوريه است ـ و مرحومان حاج سيّد مصطفى لارى و حاج شيخ محمد على اجتهادى اراكى رحمهما الله و آية اللّه ستوده اراكى كه باايشان در اراك آشنا شدم وى گرچه از نظر درسى از ما جلوتر بود، ولى به ما خيلى محبّت مى كرد.
گاهى هم جمعه ها براى ياد گرفتن شنا ـ گرچه بنده قبلاً يادگرفته بودم ـ به اتفاق مرحوم آية اللّه حاج آقا مصطفى خمينى فرزند امام قدّس سرّه و بعضى دوستان ديگر به چاله حوض مى رفتيم. در آن زمان استخر نبود جز آب انبارهاى بزرگ كه در جنب هر حمامى معمولاً وجود داشت از جمله حمام خيابان دارالشّفا كه اكنون اثرى از آن نيست آن آب انبار را چاله حوض مى گفتند، اگر كسى شنا بلد نبود خطر غرق شدن وجود داشت، ولى حال و هواى جوانى ساعت ها ما را در حال شنا نگه مى داشت.

عوامل مؤثر بر شكل گيرى شخصيّت علمى، سياسى و اجتماعى


اساتيد فقه و اصول و ساير علوم اسلامى و نيز معلمان اخلاق كه از محضرشان استفاده بردم، همه بر روح و روانم تأثير گذاشتند و شخصيّت وجودى ام را شكل بخشيدند به گونه اى كه شب هاى جمعه با برخى از دوستان پياده به جمكران مشرّف مى شديم و خاطره شيرينى از جمكران دارم كه مجال بيان نيست.
هم چنين از جمله چيزهايى كه در شكل گيرى شخصيّت سياسى و اجتماعى بنده بسيار مؤثر بود، قضاياى فدائيان اسلام و مرحوم آية اللّه كاشانى قدّس سرّه در سال هاى 1331 ـ 1333شمسى بود. من از اين كه مى ديدم به آنان كمك نمى شود سخت آزرده خاطر مى شدم. از آن سال ها به بعد اين تفكر در من رشد مى كرد و زمانى كه كتاب كشف الاسرار مرحوم امام راحل قدّس سرّه را خواندم، به امام خيلى علاقه مند شدم خصوصاً بيان زيبا و گوياى ايشان در تدريس، هر طلبه اى را تحت تأثير قرار مى داد و نيز سخن رانى هاى ايشان عليه رژيم در مدرسه فيضيّه و سخن رانى بسيار كوبنده معظّم له عليه لايحه كاپيتولاسيون ـ كه بنده حضور داشتم ـ همه حاضران را منقلب و متحوّل ساخت. اين ها مجموعاً و هم چنين اعلاميه هاى ايشان و بعضى از مراجع ديگر عليه رژيم شاه اثر خاصّى در شكل گيرى شخصيّت فكرى و اعتقاد سياسى اين جانب به جا گذاشت.

فعّاليّت هاى علمى
الف) تأليفات


1. حجاب در اسلام؛ 2. نماز جمعه به انضمام تفسير سوره جمعه و منافقون؛ 3.ولايت اهل بيت عليهم السّلام ؛ 4. پيام امالى(موضوعى)؛ 5. زكات در اسلام؛ 6. ولايت فقيه و جايگاه خبرگان رهبرى؛ 7. مجلّه بررسى مطبوعات؛ 8. مقاله جايگاه زمان و مكان در اجتهاد؛ 9. پوشش برتر؛ 10. قضاء و شهادات(به عربى)؛ 11. نماز و زكات به سوى ارزش ها.

ب) تدريس


در طول سى سال كه از محضر پرفيض اساتيد استفاده مى كردم، توفيقى دست داد كه به همراه تحصيل به تدريس علوم اسلامى (فقه، اصول و اخلاق) بپردازم و هم اكنون نيز در مدرسه امام خمينى(سپهدار) شهرستان اراك به تدريس خارج فقه كتاب شهادات مشغول هستم و توفيق ادامه آن را از خداوند مسئلت مى كنم. شايان ذكر است كه در قم نيز در منزل خودم ـ واقع در كوچه آبشار ـ شرح لمعه و اصول فقه مى گفتم. هم چنين درس اخلاق و تاريخ اسلام و بخشى از شرح لمعه را در مدرسه روزانه حضرت آية اللّه گلپايگانى تدريس مى كردم.
در خلال اين نوع فعّاليّت ها، عضويّت در شوراى استفتائات حضرت آية اللّه العظمى گلپايگانى نيز بودم.

فعّاليّت ها و مبارزات سياسى


در محرّم سال 1351 شمسى يك سفر تبليغى به فيروز كوه داشتم، چند روزى كه گذشت از سوى رئيس شهربانى به من ابلاغ شد كه بايد در پايان منبر به شاه دعا كنى! و من عملاً ابا مى كردم، و به تبليغاتم ادامه مى دادم، دو نفر پليس همواره در مجلس سخنان مرا گوش مى دادند و مراقب بودند كه آيا دعا مى كنم يا نه، چون با مخالفت من رو به رو شدند، از منبر رفتن من جلوگيرى كردند. يكى دو روز بدين منوال گذشت، سرانجام مردم شهر كه از رئيس شهربانى فيروزكوه به سبب گزارش او به مركز بر ضدّ شهر فيروز كوه عصبانى بودند، درگير شدند و شهربانى را به محاصره درآوردند و شروع به سنگ باران كردند و خساراتى را وارد آوردند و در اين ميان، رئيس شهربانى مجبور به فرار شد. با اين اقدام انقلابى، ممنوعيّت منبر بنده نيز به هم خورد و كماكان به وعظ و موعظه ادامه دادم. خلاصه اين كه اين سفر با موفقيّت به پايان رسيد. سفر دومم به فيروز كوه كه در ماه مبارك رمضان همان سال واقع شد، هيجدهم ماه رمضان مصادف شد با چهارم آبان(تولد محمدرضاشاه خائن) و چون ايّام، ايّام عبادت و از سويى شب نوزدهم ماه رمضان در پيش بود، مصلحت ديدند كه مجلس جشن را به مجلس نيايش براى شاه تبديل كنند. از اين رو، مسئولان شهرى انتظار داشتند كه بنده به مانند همه روز در مجلس روضه خوانى مسجد شركت كنم. براى همين، برخى مسئولان رسماً از بنده دعوت كردند؛ ولى من پيش از ساعت مقرّر، محلّ استراحت هميشگى را ترك كردم، مأموران خيلى تلاش كردند كه محلّ استقرار مرا پيدا كنند، امّا موفق نشدند و سرانجام مجلس نيايش آنان بدون حضور روحانى با وضع خفّت بارى به پايان رسيد. بنده نيز طبق معمول هميشگى وقتى صداى اذان مسجد از بلندگو پخش شد، عازم مسجد شدم، پس از نماز جماعت به منبر رفتم، مسئولان شهرى تا صداى مرا شنيدند، عصبانى شدند؛ زيرا آنان شركت نكردن مرا در مجلس نيايش شاه توجيه كرده بودند به اين كه فلانى به مسافرت رفته است و الآن كه مى ديدند من در حال سخن رانى هستم نمى دانستند كه چه بگويند. از اين رو، فوراً جلسه تشيكل دادند و عليه بنده گزارش تنظيم كردند مبنى بر اين كه ايشان به مجلس نيايش شاه اهانت كرده با وجودى اين كه قبلاً به او ابلاغ شده بود، در مجلس حضور پيدا نكرد. سرانجام مرا به ساواك دماوند بردند، مدتى بازداشت بودم كه با دخالت يكى از متنفّذان فيروزكوه آزاد شدم.

بازداشت در نيمه شب


1. پيش از پيروزى انقلاب در سال 1356شمسى براى ده شب سخن رانى به فريدونكنار دعوت شدم. تبليغات وسيعى به وسيله رسانه هاى گروهى در باره انقلاب شاه و مردم انجام شد و افكار مؤمنان مشوّش بود، مبلّغان دينى كه از قم به هر شهرى سفر مى كردند گفتارشان با برنامه هاى ضدّ دينى دولت سازگارى نداشت؛ من جمله برنامه هاى تلويزيون. بنده نيز به همين مناسبت يك شب در باره مضار و مفاسد اخلاقى يى كه از تلويزيون پخش مى شود صحبت كردم، برخى از مأموران گزارش تندى عليه من به ساواك دادند و گفتند: «فلانى در منبر گفته است: ,در هر خانه اى كه آنتن تلويزيون ديده مى شود، آن جا فاحشه خانه است`. كه بعدها كذب آن آشكار شد؛ چون نوار سخن رانى بنده خلاف آن را ثابت كرد.
با اين حال نيمه شب، اطراف خانه را محاصره كردند و مرا از خواب بيدار و با يك وضع ناهنجارى به ژاندارمرى بردند و پس از مدتى بازداشت و تشكيل پرونده با گزارشى كه عدّه اى از مؤمنان به استاندارى سارى ارائه دادند شخصى به نام سرهنگ مولوى از سارى آمد و پس از رسيدگى چون با اجتماع مردم روبه رو شد قضيّه را فيصله داد و پس از آن برنامه سخن رانى ادامه پيدا كرد و ـ بحمداللّه ـ مؤمنان با پيروزى و اجتماع بيش تر در مسجد حضور پيدا مى كردند.
2. برنامه هاى تبليغى خود را در صورت امكان و دست رسى با رهبر نهضت اسلامى هم آهنگ مى نمودم در صورت عدم امكان با دوستان و مبارزان راه اسلام هم چون مرحوم آية اللّه ربّانى شيرازى رحمه الله و ديگران نظر خواهى و مشورت مى كرديم.

نخستين راه پيمايى عليه رژيم در تويسركان


زمانى كه زمزمه ضدّ شاهى و حركت انقلابى شروع شد و شعار عليه رژيم به اوج خود رسيد، مردم تويسركان با اجتماع در مسجد يك پارچه صداى مرگ بر شاه سر دادند. دژخيمان با محاصره مسجد، اقدام به تيراندازى كردند و چندين نفر را مجروح نمودند، مردم هم كه به خشم آمده بودند در مقابل، چند پاسبان را خلع سلاح كردند. وضع وحشتناكى پيش آمده بود، به گونه اى كه خارج شدن از مسجد خيلى جرأت مى خواست. در اين هنگام احساس مى كنم كه به من الهام شد كه به تنهايى از مسجد بيرون بروم، هر چه مى شود بشود، با بيرون آمدن از مسجد، افراد مسلّح دور مرا گرفتند يكى از آن ها خواست مرا هدف قرار دهد، من هم سينه را باز كردم و گفتم: بزن، شهادت افتخار است در راه اسلام در اين اثنا فرماندار جلو آمد. فرياد زدم: تو مى خواهى اين مردم روزه دار را هنگام افطار بكشى؟ به او گفتم: بايد نظامى ها دست از محاصره مسجد بردارند. گفت: «اگر نظامى ها را از مسجد دور كنم، تو مردم را متفرّق مى كنى؟» قرار بر همين شد. نزديك افطار بود، مردم نگران بودند و شايع كردند كه فلانى را كشتند، وقتى من به سلامت وارد مسجد شدم، مردم مرا روى دست گرفتند تا همه ببينند. آن گاه همگى خوش حال شدند، درِ مسجد را گشودند و با اطمينان خاطر همه به سوى منازلشان روانه شدند.

مسئوليّت هاى بعد از انقلاب


1. نمايندگى حضرت امام قدّس سرّه از سال 1399 قمرى در مسائل مذهبى و اجتماعى؛
2. امامت جمعه تويسركان از سال 1358 شمسى؛
3. مسئوليّت رسيدگى به امور طلّاب غير ايرانى در شوراى مديريّت حوزه علميّه قم؛
4. مسئوليّت رسيدگى به صلاحيّت اخلاقى كلّيّه طلّاب ايرانى و غير ايرانى در شوراى مديريّت حوزه علميّه قم؛
5. مسئوليّت امتحانات طلّاب حوزه علميّه قم؛
6. امامت جمعه تربت حيدريه در سال 1361 شمسى؛
7. قاضى و رياست شعبه نهم ديوان عالى كشور از سال 1362 شمسى به مدت يازده سال؛

پيام حضرت امام قدّس سرّه و خواب من


امام بزرگوارقدّس سرّه در اوايل سال 1362شمسى پيامى خطاب به روحانيان صلاحيّت دار كشور مبنى بر قبول منصب قضاوت صادر كردند و فرمودند: «قضاوت شغل انبيا و اوصياى آنان بوده است». پس از صدور اين پيام، به فاصله كمى شبى در عالم رؤيا به من گفتند: امام تو را همين الآن احضار كرده، در عالم خواب برخاستم، لباس پوشيدم و بيرون آمدم. منزل ما آن وقت چهارراه آبشار قم نزديك مسجد بود، سر چهار راه ديدم يك اتومبيلِ بنز خاكسترى رنگ توقّف كرده، حضرت امام قدّس سرّه پشت فرمان نشسته مرحوم شهيد مطهّرى قدّس سرّه و آقاى خزعلى هم صندلى عقب نشسته اند، امام به من فرمودند: «سوار شو» من هم سوار شدم، امام رانندگى كرد، مقدارى كه راه رفتيم من با خود گفتم امام رانندگى هم بلد است. رسيديم به چهار راهى، چراغ قرمز شد، امام ماشين را متوقّف كرد، چراغِ سبز كه روشن شد به حركت ادامه داد.
دو روزى از اين جريان گذشت، شب مشرّف شدم در حرم حضرت معصومه ـ سلام اللّه عليهاـ دوست ارجمند آية اللّه مقتدايى هم رسيد، احوال پرسى كرد با سابقه اى كه از قبل داشتيم با تبسّم گفت: «راستى از پيام حضرت امام به روحانيان، تو احساس مسئوليّت نكردى كه با ما در امر قضا همكارى كنى؟» باتوجّه به خوابى كه دو شب قبل ديده بودم بى اختيار گفتم: بى ميل نيستم؛ امّا خواب را براى ايشان نقل نكردم. به هر حال، اين مقدّمات براى من انگيزه اى شد كه مدت نسبتاً طولانى را در ديوان عالى كشور به امر قضا اشتغال داشته باشم.
8. بازرسى دادگاه ها و دادسراهاى انقلاب تهران در سال 1370 شمسى؛
9. امامت جمعه اراك از 23 مهر 1372 تاكنون؛
10. نمايندگى خبرگان رهبرى در دوره سوم از استان مركزى.